دعوای چند هفتهای و چند ماهه نیست، چند سال است ادامه دارد!
هم با دخترم هم با پسرم.
میگویند برویم میگویم شما بروید من نمیتوانم.
میگویند اینجا دیگر چه داری برای از دست دادن؟
میگویند کار که نداریم، آینده هم نداریم، دوستانمان که رفتهاند یک آرامشی دارند.
میگویند خودت را به آینده بیخود دلخوش کردهای!
میگویند دیگر ظلمی مانده که ندیده باشی سرم را میاندازم پایین
شما بروید، قسم میخورم من ناراحت نشوم...
حق دارند بروند، حق دارند پشت کنند به کشورشان،
حق دارند به فکر آیندهشان باشند،
حق دارند بگردند ببینند کجای دنیا بهتر است.
حق دارند بخواهند اگر روزی خدا ازشان پرسید مگر من زمین را پهناور و بزرگ خلق نکردم، دیگر خجالت نکشند.
عزیزان دلم اگر رفتید لطفا به فکر ما نباشید، مبادا دلتان بگیرد. ما نسل دیوانهای بودیم، میدانم بگذارید در همین دیوانه خانه بمیریم.
من با همین دیوانگیها دلم خوش است...
ما با دیوانگی انقلاب کردیم، ما با دیوانگی جنگیدیم، با دیوانگی در اسارت ایستادیم،
ما با دیوانگی جانمان را گرفتیم کف دستمان ما میدانیم دیوانهایم...
دوست جانبازم زنگ زده، میگوید ۶ سال است که زخم بستر گرفته و نمیتواند جز بر روی شکم بخوابد.
درست است قطع نخاع است، درست است سالها اسیر بوده، اما او حالا سقف را هم نمیتواند ببیند...
بروید بگذارید بمانم با همین دردها، با خاطراتم.
من دیوانهام، دکتر مجید دیوانه است، دوست جانباز آزادهام غلامعلی دیوانه است، میرحسین دیوانه است، مردمی که میدانند اولین حقشان را ندارند و باز صبر میکنند، باز میگویند شاید به سر عقل آمدند...
من گفتهام سنگ قبر هم نمیخواهم تا کسی نداند متولد چه سالی بودهام، من فاتحه خوان هم نمیخواهم
من قرار است فلاکس چای بزرگی با خودم ببرم آن دنیا یک استکان چای برای خدا بریزیم یک استکان برای خودمان بگوییم خدایا کجا؟ چرا عجله داری، بیا یک چای با هم بخوریم و کمی بیتعارف باشیم، بگو ببینیم تو که همه کاره بودی
تو که ادعا میکردی یک برگ بیاجازهات از درخت نمیافتد کجا بودی همۀ آن روزهای سخت ...
کمی بخندیم با خدا
کمی گریه کنیم پیش او
کمی ناز کنیم برایش
کمی دعوا کنیم با خدا
میبینید ما همینقدر دیوانهایم...
بچهها؛ خودتان را معطل ما نکنید من تا کلاهی که سرم رفت را تلافی نکنم ممکن نیست دست بکشم از سر خدا ما تمام نشدهام...
میبینی چقدر سمچم، بگویید دیوانه، بگویید مؤمن، بگویید عاشق، بگویید بیکله
بروید اروپایی فکر کنید، بروید آزادی را لمس کنید، خوشی را حس کنید ما خوشیمان همین است بچهها، رویشان را میخواهیم کم کنیم
دزدها را، متکبرها را، دروغگوها را، فاسدها را، نمایندههای دروغین خدا را...
من دیوانهایم!
نظرات شما عزیزان: